پشت دریچۀ آشپزخانه

مهدیه جیرانی
مهدیه جیرانی
پشت دریچۀ آشپزخانه

...

اگر در اسارت بزرگ شده باشید، در باقی عمر نمی‌توانید سهمتان از آزادی را بگیرید.

.

بیا برای ارواح میلتون اوبوته و عیدی امین دعا کنیم.

خدایا، به یاد همه‌شان باش.

خدایا، به یاد من هم باش، منی که این‌قدر عزیز و گرامی داشته‌ای.

یک چیز را می‌دانم_اگرچه ضعیف و ضعیف‌تر می‌شوم، اگرچه گهگاه در شب از گوشم خون می‌آید، اگرچه بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم ایوب هستم که همه چیزش را از دست داد، خدایا می‌دانم که همیشه کنارم هستی و می‌دانم مرا نجات ندادی تا این‌جور بمیرم،

در کنار زنی که دیگر مرا نمی‌شناسد، در خانه‌ای که باد در آن زوزه می‌کشد و می‌ترسم در مستراحش بیفتم.

خدایا، در اعماق قلبم می‌دانم که هوایم را داری.

می‌دانم هنوز زیبایی‌های نادیده‌ای برایم داری.

می‌دانم، چون این زندگی را به من ندادی تا اینجا و این‌طوری تمام شود.

حتی اگر با شکم گرسنه بخوابم_و چنین روزهایی هم پیش می‌آید_ خدایا، تو مرا مثل نوزادی در سوراخی در زمین می‌گذاری و مثل مادرم در جفت می‌پیچی.

از کتاب «مصائب آشپزی برای دیکتاتورها»:

این کتاب دوست‌داشتنی؛ حاصل گفت‌وگوی نویسنده با سرآشپز دیکتاتورهاست و فهرستش شامل عادت‌های روزانۀغذایی آدم‌هاست و البته بسیار جذابه: پیش‌غذام، میان‌وعده، صبحانه‌، میان‌وعده، ناهارم، میان‌وعده، عصرانه، میان‌وعده، شام، دسر، چاشنی‌ها، قرص نعناع‌های پس از شام...

شابوفسکی، مدتی در کپنهاگ سرآشپز بود و گزارشش دربارۀ وضعیت مهاجران در غرب اروپا برندۀ جایزۀ روزنامه‌نگاری پارلمان اروپا و همچنین تحقیقاتش در مورد قتل‌عام لهستانی‌ها در اوکراین در سال ۱۹۴۳ برندۀ جایزه‌ای از خبرگزاری لهستان شد.

حالا در این کتاب، با سفر به جاهای مختلف به عنوان گزارشگر، با آشپزهای این دیکتاتورها مصاحبه کرده یعنی صدام حسین، فیدل کاسترو، پل پوت، عیدی امین و انور خوجه و تاریخ را از دیدگاه آن‌ها برای ما روایت می‌کند.

در بخش پیش‌غذا، سؤالات و ایده‌هایی که هنگام نگارش و جمع‌آوری خاطرات در ذهنش بوده رو با ما به اشتراک می‌گذارد:

با خودم فکر کردم کسانی که در لحظات مهم تاریخ آشپزی کرده‌اند ممکن است چه چیزی برای گفتن داشته باشند. وقتی اوضاع جهان بحرانی و شکننده بود چه چیزی در قابلمه‌ها قُل‌قُل می‌کرد؟ صدام حسین بعد از اینکه دستور دادده‌ها هزار کُرد را با حملۀ شیمیایی قتل‌عام کنند چه خوراکی خورد؟ دلش آشوب نمی‌شد؟ وقتی دو میلیون نفر از مردم کامبوج از گرسنگی می‌مردند، پل پوت چه غذایی می‌خورد؟ وقتی فیدل کاسترو جهان را به آستانۀ جنگ هسته‌ای می‌برد چه خوراکی خورد؟

و سرانجام، آیا غذایی که می‌خوردند تأثیری بر سیاست‌هایشان داشت؟

در این کتاب تاریخ قرن بیستم را از دریچۀ آشپزخانه دید زدم. یاد گرفتم چطور می‌شود در مواقع دشوار دوام آورد، چطور می‌شود به یک دیوانه غذا داد و برایش مادری کرد. لازم است نکته‌ای را هم بگویم؛ این کتاب صرفاً دربارۀ خلقیات و ویژگی‌های دیکتاتورهای نام برده شده نیست، بلکه دربارۀ دوستی‌ها، روابط عاشقانه، از دست دادن‌ها، مفهوم زندگی و تنهایی انسان‌هایی است که در دوره‌های مختلف تاریخ، مدت‌زمان کوتاه یا بلندی را باهم سپری کرده‌ و تجربه‌ها و اوقات‌تلخ و شیرینی را در کنار هم گذرانده‌اند.

این جملات شاید اهمیت خواندن این کتاب را بهتر بیان کرده باشند:

اگر ما «آن چیزی هستیم که می‌خوریم»، آشپزها فقط خوراکمان را درست نکرده‌اند، بلکه خودمان را هم درست کرده‌اند. آنان به شبکه‌های اجتماعی، فناوری‌ها، هنر و ادیان ما هم شکل داده‌اند. آشپزها سزاوار آن‌اند که داستانشان بیشتر و درخور تأثیرشان گفته شود.

در ضمن ترجمۀ دیگری از این کتاب با عنوان «مصائب آشپزی برای دیکتاتورها» توسط زینب کاظم خواه و نشر کتاب پارسه در بازار موجود است و بنده از ترجمه‌ای که خواندم (یعنی مسعود یوسف حصیرچین) راضی بودم. این کتاب یکی از کتاب‌های مجموعۀ محبوب «خرد و حکمت زندگی» است که توسط نشر گمان مدتی است، روانۀ بازار نشر شده و با موفقیت، مخاطبان خاص خودش را پیدا کرده است.

صلح را دوست دارم و عشق را...

زهره جابری‌نسب/ طرح: مرجان هاشمی
زهره جابری‌نسب/ طرح: مرجان هاشمی
صلح را دوست دارم و عشق را...

۱. دخترها، زنان، مادرها، عمه‌ها، خاله‌ها، خواهرها همگی فرشتگانی هستند با بال‌های مهربانی و عشق...جهان در دست زنان همان جهان مهربان‌تر، سبزتر، آرام‌تر و عاشق‌تر خواهد بود... تمام کشورها و سرزمین‌ها را اگر زنان هدایت می‌کردند تمامی رنج‌ها، جنگ‌ها، فقرها، سختی‌ها و ظلم‌هایی که بر نوع بشر احاطه بود کمتر و کم‌رنگ‌تر و حتی محو می‌شد... اصلا مگر می‌شود مادرانی که این همه فرزند جهانی متولد و تربیت می‌کنند، فرزندانی که مخترع و همه صنعتگرند، جهان را به‌درستی اداره نکنند... این همه عشق در جهان که هنوز هم کورسویی دارد از حضور زنان است... محبت یک زن می‌تواند سخت‌ترین قلب‌ها را نرم و لطیف کند... اما این نگاه جنسیتی به زنان این کلمه زشت و وقیح ضعیفه و ظلم‌هایی که بر زنان هنوز هم فراوان اتفاق می‌افتد باید تمام شود... چگونه مادرانی که پزشک، ورزشکار، هنرمند، حقوق‌دان، صنعتگر، سیاستمدار و هزاران شغل بی‌نظیر دیگر را به این جهان هدیه داده‌اند می‌توانند ضعیف باشند وقتی مردانی با اصالت بار می‌آورند ... تاریخ و جهان ثابت کرده قوی‌تر و صبورتر از زنان وجود ندارد... تمام کنید این نبرد جنسیتی را... زنان عشق اسمانی این جهانند و دست یاری گر خدا برای نشان دادن مهرو عشق... جهان را به زنان بسپارید تا جهانی سبز، زیبا، پر از مهر و مهربانی بدون خشونت و ظلم تحویل بگیرید

۲. می‌شود روزی بیایی پیش من

دل به من داده بمانی پیش من

عشق را در چشم من خوانش کنی

دل ببندی، شهر عشق را با من بی خاطره تنها بیایی

می‌شود همراه و هم پایم در این دنیای

ناآرام عاشق و رقصان بیایی

۳. این جهان جایی برا صلح بود، نه نبرد

دیوانگان... این جهان از عشق و مهر مادران سرشار است اشک جاری نکنید بر چشم مادران... گاهی اگر نگاهمان به اسمان بود شاید مهربان‌تر می‌شدیم... این جهان بی صلح بی‌مهر بی‌زنان این عاشقان زشت است، زیبایش کنیم

۴. صدایم در حنجره خشکیده گویی هزاران سال است بغض در سینه هامان آرمیده... هر چه فریاد می‌زنیم اشک می‌شود می‌چکد... اما صدایم خاموش است... اینجا چرا تاریک است چشم‌هایمان چیزی نمی‌بیند چراغ‌ها را روشن کن صلح ای مهربان

من، ما همه ما نور می‌خواهیم

۵. قدم می‌زنم در این دشت وسیع به یاد عشقی دیرین که جایی دارد در تمام این بیشه‌های سبز... خیالت پیچکی ست به دور ذهنم که می‌پیچد و بهاریم می‌کند... سایه‌هایمان را می‌کشیم به دنبالمان، از هر روزنه نوری، یادمان می‌اندازند همراهمان می‌آیند، اما من سایه‌ام را درون قلب تو جاگذاشته‌ام نور دلت را بیشتر کن می‌بینیش

۶. من زنم زندگی را دوست دارم... آزادی را دوست دارم... جهان را دوست دارم... صلح را دوست دارم... آسمان آبی، شوق پرواز یک پرنده را دوست دارم... بیا با من همراه شو، از چشم من جهان را ببین، نرم شو، مهربان شو، لطیف شو، عاشق شو

من زنم مهر را دوست دارم